سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات خصوصی

تپه ضد هوایی

جمعه 87 شهریور 22 ساعت 6:40 عصر
بچه که بودیم، زمان جنگ، توی یک پادگان نیمه نظامی، قصرفیروزه زندگی می‏کردیم. بخشی از نیروی هوایی بود و فکر کنم بخشی از سرای عراقی هم در آنجا نگهداری می‏شدند. حتی قبل ازینکه حملات هوایی به شهرها شروع شود هم در 100 متری خانه ما یک تپه با قلوه‏سنگ ساخته بودند، بالاش یک ضد هوایی نصب کرده بودند. من عاشق اونجا بودم، گوشه دنج و کوه‏نوردی (!)، ور رفتن با لوله‏های خالی ضدهوایی و .... با علیرضا یه روز رفتیم کوه‏نوردی. سربازا اونجا کشیک بودن دم غروب بود. یکیشون از پشت ضدهوایی پایین اومد «بچه‏ها اینجا خطرناکه برای چی اومدین اینجا؟» من «ما دنبال گل لاله می‏گردیم و سنگواره»، «سنگواره دیگه چیه؟» ، «هیچی. گل لاله» . «بیا من اینجا چند تا دیدم» . من: «نه ما هر روز داریم اینجا رو می‏گردیم. نیست» ..... سربازه یکم گشت تا ناامید شد ....  گل‏های فوق‏العاده‏ای بود. لاله‏هایی به اندازه یک فنجان، با رنگ قرمز و سیاه داغ، لطیف‏ترین گلی که دیده باشید، فوق‏العاده نادر، که فقط روی تپه ضد هوایی ممکن بود پیداش کنی ....

نظرات دیگران []



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

انتقال
علی
بامداد
شبانه روزی
ریجکت
[عناوین آرشیوشده]